×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× tamam ashega befar mayan in cha hesabe baze konan ke 100% be eshgeshone miresan.eftekhare ino daram ke baratone to in web loge behtarina ro bezaram.
×

آدرس وبلاگ من

bankmajid.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/majidgh09

خاطرات زندگی من + ( داستان عاشق شدن من)

شک داشتم نمیخواستم بنویسم دوروزه دارم با خودم کلنجار میرم....اما بالاخره طلسم و شکستم ....خیلی خبرا دارم خیلی دلتنگیا دارم اما دیگه جز خودم هیشکی دیگه تو این وبلاگ نیست نه مهرنوشم آخخ که خیلی دلم واسش تنگ شده نه شادی نه غزالی نه دختر عاشقی...شماها دوستای خوبم تو این مدت بودین...قبول دارم با کارام زجرتون دادم اما خوب بهتون عادت کرده بودم...تو این مدت هروز میومدم تو وبلاگ و نظرارو میخوندم میگفتم شاید بیایین و نظری بذارین اما هیچی نبود نه موژان موسوی که اذیتش کن نه هیچ کس دیگه من موندم یه وبلاگ با یه مشت خاطره .............میدونم دیگه هیچ کدومتون تو این وبلاگ نمیآین دلم گرفته فجییع اون موقع ها ه کهشماها بوودین موژانم بود خیلی بهتر انگیزه واسه زندیگی داشتم شاد بودم و خوشحال......اما از خودم بگم انگار قسمت این نبود که شماها قسمتای خوب و محکم این ماجرارو بشنوین:::طی این مدت که گفتم دیگه دنبالش نمیرم و فراموشش کردم....نتونستم بازم جلوی خودمو بگیرم قضیه ی اون پسرام همه دروغ و سوئتفاهم و اشتباه بووود شیما پاک بود همیشه پاک بود من اشتباه کردم.......امتحان هندسه ی سال سوم دبیرستان رو داشت و منم زمین شناسی ....دروغ چرا؟نتونستم جلوی خودمو بگیرم رفتم جلو: واسه اولین بار تو این مدت قلبم جرات کرد باهاش رودرو محکم حرف بزنه......فهمیدم تغییر کردم فهمیدم نسبت به گذشته انقدر (.) بزرگتر شدم ....گفتم سلام شیما : نیگام کرد جواب سلامم نداد...گفتم شیمایی : چرا اینجوری پسم میزنی؟گفت تو چرا ول نمیکنی؟گفتم بعد این همه مدت اینه رسمش تورو خدا وایسا فقط 2 جمله بت بگم....راشو کشید رفت .....قلبم شکست گفتم خیلی نامردی....اینه رسمش؟گفت آره نامردم ....گفتم عاشقتم خودت خوب میدونی ...جوابمو نداد......این روزم گذشت مثل همیشه تلخ و مزخرف اما خوبیش این بود جرات کردم رفتم باهاش حرف زدم نزدیک 1 هفته گذشت تو انتخابات بود رفته بود تو ستاد موسوی میخواست کارت و اینا بگیره واسه تبلیغ بین 20 تا پسر وایساده بوودو گفتم سلام این بار زیر لب جواب داد گفتم برو خوب نیست وایسی اینجا برو هرچی بخوای من واست میگیرم ....گفت نه مرسی ... گفتم شیما برو زشته وایسی اینجا ....لیاقته هیچی که نداشتم اما حداقل بچه محلتون که بودم؟برو من میگیرم گفت نه....کارتارو گرفت و رفت اولین بار بود سمج بازی در میآووردم رفتم دنبالش گگفتم وایسا بارفیقاش بود رفت....رفت پیش رفیقاش آب از سرم گذشته بود گفتم 5سال عاشق این رفیقتونم حتی یه بارم جواب سلاممو نداده....زدن زیر خنده رفتن ...2 . 3 تا پسر از پشت سر مسخره کردن گفتن ای عاشق باید بکشی حال جواب دادن نداشتم.....رفتم دنبالشون وایساد گفت حرفاتو بزن...باور نمیکردم گفتم یعنی شیمای من واسه من وایساده میخواد به حرفای من گوش بده؟نگام تو نگاهش قفل شد چشمام به چشماش افتاد یه لحظه پام لرزید نتونستم حرف بزنم...هرجوری بود خودمو جمع کردم....گفتم چند وقته دنبالتم؟چرا بمن اینجوری تا میکنی؟گفت مگه من گفتم بیای دنبالم خو آره تو راست میگی : دیگه؟گفتم شیما چرا نه ؟زشتم؟کورم؟کرم؟چمه؟نیگام کرد گفت ببین هیچیت نیستا نوید اما من خوشم ازت نمیآد...)چیی بگم؟احساس پوچی کردم....خم شدم واقعاً خم شدم.....چرا روز اول بهم نگفت چرا همون دقیقه ی اول بهم نگفت؟حس کردم 5 سال فقط سرکار بودم .....نیگاش کردم...گفتم شیمایی چرا مگه چه گناهی به درگاهت کردم/؟جواب نداد: گفتم شیما حرف آخرت همینه؟گفت آره گفتم شیما شیما اینکار و بامن نکن نذار قصه ی منو تو همینجا تموم شه....گفت آره همینه.گفتم عشق من : یعنی دیگه دنبالت نیام؟گفت نه خداحافظ زدم سرو دستش گفتم دستت درد نکنه...هرچی سرم بیاری حقمه.....شکستم خرد شدم...دنیای مزخرفیه....خیلی مزخرف..شیما رفت پشت سرشم نیگا نکرد شاید 3.4هفته بیشتر نگذشته یه سیدی زدم گذاشتم تو جیبم با متنی که آخر این پستم میذارم...:گذاشتم جیبم که هروقت دیدمش به عنوان حرف آخر بهش بدم....جیبم بودو دیدمش اون منو ندید پشت سرش بودم دست کردم تو جیبم سیدی و دروواوردم دیدم سیدی شکسته به شانسم لعنت فرستادم....شایدم کار خدا بود اما هنوزم اامید نشدم متنشو هنوزم دارم یکی دیگه زدم و هنوزم تو جیبمه تا یه باره دیگه شیمارو ببینم و بش بدم.......این از قضیه ی این مدت که نبودم.....خیلی ناراحتم بعد این همه مدت اینجوری جوابمو داد اما بازم خوشحالم که محکم بودم جلوش کم نیاووردم کاش زودتر میجنبیدم وقتی که مهرنوشی دختر عاشقی غزالی شادی وجود داشت .... میدونم میتونستن کمکم کنن به خصوص مهرنوش دلم واسه مهرنوش تنگ شده نیستش .......الان که این مطلب رو زدم تو وبلاگ ...خیلی ناراحتم واقعاً از صمیم قلب آرزو میکنم پنج ماه پیش برگرده اون چیزایی رو که اون موقع داشتم و الان داشتم......اما نمیشه...نمیتونم اولا میتونستم دوریه شیمارو تحمل کنم اما بچه ها الان دیگه نه ....نمیتونم غزال من ؟ بهترین دوست من تو این نت کوفتی...کجایی ؟با شادی و سرزندگیت دوباره زندم کنی و بهم امید بدی خواهرام کجان ؟کجان.....اما از همه مهمتر راستشو بگم تو دنیای بیرون از اینجا بیشتر از همه یاد موژی خودمو میکنم (موژان من کجایی باحرفات با تیکه هات بازم رسم زندگیرو بهم یاد بدی اگه امروز تونستم با شیما حرف بزنم همش به خاطر موژان بود....موژانی که دلشو شمستم و خیلی نامردم موژان دوست دارم به خدا همیشه دوست داشتم اما کاش میتونستی بفهمی چرا نشد ...بهت گفتم نه .....همتونو دوست دارم خواهرهای خودم میشه برگردین....به خدا قلبم دیگه طاقت زندگی کردن نداره پوچم...جداً تو خالی شدم...دیگه تحملشو ندارم چرا زندگی روی خوششو بهم نشون نمیده....؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدایا کمکم کن عاجزانه ازت میخوام تورو به بنده های خوبت قسمت میدم کمکم کنی...دوباره برمیگردم..................
سه شنبه 9 تیر 1388 - 9:10:16 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://success.baxblog.com

ارسال پيام

شنبه 22 بهمن 1390   5:54:17 PM

in ghaziye male che vaghtiye?

yani u?

alan bade salha yade javoni kardido narahatid

omidvaram be morade delet beresi

fada