×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× tamam ashega befar mayan in cha hesabe baze konan ke 100% be eshgeshone miresan.eftekhare ino daram ke baratone to in web loge behtarina ro bezaram.
×

آدرس وبلاگ من

bankmajid.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/majidgh09

عشق و نفرت

جملاتي از وصيت‌نامه‌ي گابريل گارسيا مارکز با عنوان �نفرتم را بر یخ می نویسم�

�اگر ذره ئي زندگی به من عطا می‌ شد٬ جامه‌ ئی ساده به تن می کردم. به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم.

�اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی نفرتم را بر قطعه ئي از یخ می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشید را انتظار می کشیدم.

�اگر تکه ئی از زندگی ‌داشتم، نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن بگذرد بی‌آن که به مردمانی که دوستشان دارم نگویم که �عاشقتان هستم�، آن گونه که به همه ي مردان و زنان می‌گفتم که قلبم در سیطره ي محبت آن هاست.

�اگر تنها سهم کوچکي از زندگی در دستان من قرار مي گرفت، در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم، به انسان ها نشان می دادم که در اشتباه اند که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگرنمی‌توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند. آن ها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند!

�اگر مي توانستم به هر کودکی دو بال هدیه می دادم و رهایش می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.

به پیران می‌آموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد.

آه انسان ها! از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام؛ من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند درقله ي کوه زندگی کنند، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در دست خود نگاهی انداخته باشند.

�نیک آموخته‌ام که وقتی نوزادي برای نخستین بار مشت کوچک اش را دورانگشت زمخت پدر می فشارد٬ او را برای همیشه به دام خود مي اندازد.

�دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر باشد او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد، نه بر او تسلط يابد.

�من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی این ها را در جامه دانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.

یکشنبه 7 تیر 1388 - 10:03:06 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم